لحظه های بارانی

عروس مردگان

لحظه های بارانی

عروس مردگان

دلم گرفته

سلام اومدم که بازم ازغم وغصه بگم

ولی یه اتفاق که برای من رویایی بودالبته ازنظر من یه روزپنجشنبه که ازمدرسه برمی گشتم امتحانمم هی بدک نبود توی کوچمون نزدیک خونمون یه پروانه روی دیواربود وقتی نزدیکش شدم پروازکردو تادمه خونه دورم چرخیدوپروازکردلبخندرولبام اومداماچشم پراشک شد به خونمون که رسیدم یه دفعه سرم شدید دردگرفت پروانه هم مثل اینکه بترسه یه دفعه رفت گریم گرفت لبخندازلبام رفت....

نزدیکای غروبم زیرپله هایه جوجه گنجشک کوچولوناز پیداکردم به مامانم گفتم گرفتیمش که بلکه مامان باباش پیداش کنن طفلی یاد خودم افتادم اخه اونم تنها بودمیدونستم چه احساسی داره بیچاره خیلی ترسیده بود خبری نبود نیومدن دنبالش شبم تویه قفس نگهش داشتیم تاگربه نخوردش صبحم که رهاش کردیم نفهمیدیم چی شد ابجیم که میگفت انگار مامان باابش بهش غذامیدادن

امیدوارم که دیگه جوجه گنجیشکه تنهانباشه

ولی این دوماجرا به خصوص پروانه بدجورذهنمو به خودش مشغول کرد

هیییییییییییییییییی سردردم هنوزخوب نشده دیروزم خون بالا اوردم خیلی ترسیدم خیلی قرارشنبه که اخرین امتحانمو میدمو به امیدخدابا نمره عالی پاس میشه برم دکتراخه خیلی خیلی هم لاغرشدم اصلا فکرشو نمیکردم یه زمانی اینقدرلاغربشم. کامی خیلی دوست داشت لاغربشم ولی حالا جه فایده اصلا دست خودم نبودلاغرشدنم بی اشتها شده بودم بدون اینم که خودم بفهمم لاغرشد

ما مانم که الهی قربونش برم خیلی نگرانمه هرچیزی درست میکنه تاشایدمن یه ذره غذابخوریم ولی نمیتونم نمیشه به زور که نمیشه خوب هیچی ازگلوم پایین نمیره اشتهاندارم

دیروزرفتم بغلش کلی گریه کردم مامانم مرتب میپرسید چته وقتی اروم شدم بهش گفتم بخاطرامتحانات بخاطرکنکوره استرس دارم گفت ترس نداره استرس لازم نیست کنکورفوقش قبول نمیشی امتحاناتم مطمئنم پاس میکنی گریه نداره که!!ولی دلم گرفته بود خیلی هم گرفته بوددلم یه مسافرت میخادیه جابادوستام همشم حرف بزیم اینقدر که ذهنم فقط وفقط ازاون حرفاپربشه وگنجایش چیزدیگه ای نداشته باشه.

خاطراتمو حذف کنم ابولی چی ابجیم چی اونم جزخاطراتن اوناروکه دیگه نمیتونم حذف کنم

هنوزم همون حرفشو تکرار میکنه همون....خوبه؟(سانسورشد!!!)بهش میگم خاله نگو توروخدانگونگوزشته لج میکنه بیشترمیگه چکارش کنم خدا!؟دیروزنمازکه میخوندم سجده میپرید روکمرم اروم بلند میشدم نیفته پدرسوخته خوشش اومده بود میگفت نمازبخون.الهی قربونش برم میگه نه عزیزم نه خوشگلم

واااااااااای چقدرحرف!!!همشم چرتو پرت

ولی گفته باشمااااااااااااااشماپسرابی قیدوشرط نامردییییییییییییییییییییییییییییییییییییین!!!

یاحق

لیلا

فکرکنم ساعت حدودیک نیمه شب بودچشمامو بستم بخوابم صدام کرداروم توی گوشم لیلا چشمامو بازکردم صداتوی ذهنم بوددوباره چشمامو بستم بازصدام کرد لیلا اعتنایی نکردم دوباره صدام کرد لیلا...لیلا...لیلا...اعتنانکردم فریادکشیدلیلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااسریع چشماموبازکردم دوباره اروم صدام کرد لیلا... لیلا... خانومی... پاشودیگه. بلندشو.بغض کردم میخواستم صداش بزنم ک... ک....نمیدونم چرازبونم بند اومد! اشک توی چشام حلقه زد انگاررفت دیگه کسی صدام نمیزد ازاون پهلوخوابیدم بغضم ترکیدبند زبونم باز شد:

کامران کجایی؟دستمو بگیر تنهام .اشکاموببین.یادته میگفتی گل من نبایدگریه کنه یادته؟کجایی کجایی ببینی گلت پر پرشده خشکیده ساقش شکسته کجایی بی انصاف؟کجایی دلم هنوزتورومیخواد. نمیتونم ازت متنفرباشم چطوری فراموشت کنم؟همش میگم خدایا!خدایا!دروغ باشه یه باربامن بسازخدامگه چی میشه؟؟؟

کامران خیلی وقته سرم درد میکنه یادته درد که داشتم هواست بود اذیتم نکنی اگه میخواستی اذیتم کنی میگفتی حالا چون درد داری بیخیال میشم ولی بعدا بهت میگم یادته میگفتی لیلا گریه نکن منم گریه میکنم ها؟

یادته میپرسیدی لیلا چقدردوسم داری میگفتم به اندازه بزرگی خدا؟

یادته یه دروغ بهت گفته بودم باهام مهربونتر شده بودی بعدکه فهمیدی دروغه دعوام کردی منم بغض کردم اماتوجه نکردی بهت گفتم توخودتم بهم دروغ گفتی گفتی من دروغی نگفتم که شباتوروبه گریه بشونه گفتم ببخشید فکرشو نمیکردم تو اینقدر ناراحت بشی که گریه کنی؟

یادته درموردیه مسائلی سربسم میذاشتی من میترسیدم ازت میگفتم توجدی اینطوری هستی میخندیدی میگفتی نه؟

یادت خواستگارداشتم میگفتی چایی نبربراشون اگه میبری نشین بذاروبرو؟

یادته ابولی چی بهت میگفت حال منو میگرفت تومیخندیدی؟

یادته شبا نمیذاشتم بخوابی اگه خوابت میبردباهات قهرمیکردم؟

ولی تو یه چیزونمیدونستی ونمیدونی که ثانیه ثانیه برات میمردم ومیمیرم

باران دلگیر

سلام 

هنوزم سردردم خوب نشده سرم داره میترکه  

دیروزبارون اومدخیلی شدیددیگه بارون خوشحالم نمیکنه فقطباعث میشه بیشتردلم بگیره 

دیروزاین شعرو زمزمه میکردم: 

 

غلط کرده باران 

             

                    حالاکه مرابه توبدعادت کرده 

 

                                                        بی تو می بارد 

 

                                                                             روزوشب

 

                                                                                         بی خستگی  

 باورکن تمام غذاهاته میگیرند 

 

                                   وقتی خودت نیستی  

                                       

                                                                  باران هست 

ویاداین دوتاشعرازسهراب سپهری میفتادم 

 

چشم هارابایدشست،جوردیگربایددید 

 

واژه رابایدشست. 

واژه بایدخودباد،واژه باید خودباران باشد 

چترهارابایدبست، 

زیرباران بایدرفت. 

فکرراخاطره را،زیرباران بایدبرد 

باهمه مردم شهر،زیرباران بایدرفت. 

دوست رازیرباران باید جست. 

زیرباران بایدبازن خوابید 

زیرباران بایدبازی کرد 

زیرباران باید چیزنوشت،حرف زد،نیلوفرکاشت، 

زندگی ترشدن پی درپی، 

زندگی اب تنی کردن درحوضچه ی (اکنون)است. 

 

و 

 

مراگرم کن 

(ویک بارهم دربیابان کاشان هواابرشد 

وباران تندی گرفت 

وسردم شد،ان وقت درپشت یک سنگ، 

اجاق شقایق مراگرم کرد) 

 

ازاین شهرخسته شدم خیلی خسته شایدسهرابم دیگه ازکاشان متنفرشده بوده هی چیزی به ذهنم نمیرسه قبلازنوشتن سرم پربودپره پربود ولی نمیدونم چی شدالان خالی شده 

هیییییییییییییییییی خداااااااااا 

موفق باشید 

یاحق

بی وجدان

سلام

باامروزدقیقا چهارمین روزی که سردرددارم سرم داره میترکه چیزی شنیدم که ازدرون منفجرم کرداره دیگه تنها نیست تاوقتی که تنها بودحالمومی پرسیدسراغی ازم میگرفت ولی الان حتی دلشم برام نمیسوزه حتی بخاطربلایی که سرم اورده یه ذره خجالت نمیکشه شایدم ازم متنفرباشه نمیدونم امروزداداشم حرف میزد دادزدم ااااااااااااااااه.میدونن سردرددارم ساکت شدکتاب شعرسپهری رومیخوندم کتابوجلوی صورتم گرفتم وقتی برداشتم خیس خیس شده بوددادام سربه سرم میذاره میگه میمیری بمیرم این دنیادارم عذاب میکشم اون دنیامیکشم فرقی نمیکنه

من اینطوری نبودم داغون نبودم داغونم کردن چطوری فراموش کنم چطوردلش اومدفراموش کنه نمیدونم چی بهش بگم ولی به خدا به خداکه بزرگیش واسه عالمو ادم معلومه ازسرش نمیگذرم حتی اگه خوشبخترین ادم روی زمین باشم

میدونیدوقتی به دوستم گفتم گفت خیلی ادمه پست ودمدمی مزاجی هوس بازه درغگوگفت لیاقتتونداشت

چیزی نداشتم بگم فقط سرموپایین انداختم

بخداحقم نبود خدایا خدااااااااااااااااااااااااااااااحق من این نبود

خیلی تنهام خیلی خیلی خیلی زیاد 

 

هیچ کس بامن نیست

مانده ام تابه چه اندیشه کنم

مانده ام درقفس تنهایی

درقفس میخوانم

چه غریبانه شبی است

شب تنهایی من