لحظه های بارانی

عروس مردگان

لحظه های بارانی

عروس مردگان

یه اتاق باشه گرمه گرم ، روشنه روشن ، تو باشی ، منم باشم ، کفه اتاق سنگ باشه ، سنگه سفید

تو منو بغل می کنی که سردم نشه ، که نلرزم ، که نترسم تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت ، بهت تکیه دادم ، با پاهات منو محکم گرفتی ، دو دستتم دورم حلقه کردی بهت میگم چشاتو می بندی ؟ میگی آره ، بد چشاتو می بندی بهت میگم برام قصه میگی ؟ تو گوشم ؟ میگی آره بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ، یه عالمه قصه ای طولانی که هیچ وقت تموم نمیشه میدونی....! میخوام رگ بزنم ، یه حرکته سریع ، مچ دسته چپمو ، رگ خودمو ،
بلدی که ؟ یه خراشیدگیه عمیق
تو چشاتو بستی ، ولی نمی دونی میخوام رگمو بزنم ، نمیبینی ، سریع می برم که نبینی من تیغو از جیبم در میارم ، آروم در میارم که نفهمی ، حالا آروم آروم رگمو میزنم ، تو که نمیفهمیو نمی بینی از دستم روی سنگه سفید خون می چکه می سوزه ، ولی حرکت نمی کنم که تو چشاتو باز نکنی لبمو گاز می گیرم که نگم : آخخخخ ..!! که نفهمی ، نبینی چه قشنگه نه ؟ تو هنوز داری قصه میگی ، از دستم خون میاد ، دستمو می زارم روی زانوم ، خون از دستم میریزه روی زانوم قشنگه مسیره حرکتش نه ؟ خون از زانوم میریزه زوی سنگا ،حیف که چشمات بستسو نمی بینی ،
تو بغلم کردی می بینی سرد شدم ، محکم تر بغلم می کنی که گرم بشم
می بینی نامنظم نفس می کشم ، تو دلت میگی : آخی دوباره نفسش گرفته ...!! میبینی هرچی محکم تر بغلم می کنی سرد تر می شم ، می بینی دیگه نفس نمی کشم ... چشاتو باز می کنی می بینی من مردم ... می دونی ... ؟ من می ترسم خودمو بکشم ، از تنهایی مدن ، از خون دیدن ، از سرد شدن می ترسم ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ..!! مردنه خوبی بود ، تو بغله عشقم ، آروم آروم ازم خون رفتو ... گریه نکن دیگه ، من که دیگه نیستم که وقتی اشکاتو می بینم بوست کنمو بگم : خوشگل شدیا ..!! که همون جوری وسطه گریه هات بخندی ، گریه نکن دیگه ، خوب ؟ دلم میشکنه ، دله روح نازکه نشکنش ، خوب ؟