یه اتاق باشه گرمه گرم ، روشنه روشن ، تو باشی ، منم باشم ، کفه اتاق سنگ باشه ، سنگه سفید
تو منو بغل می کنی که سردم نشه ، که نلرزم ، که نترسم تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت ، بهت تکیه دادم ، با پاهات منو محکم گرفتی ، دو دستتم دورم حلقه کردی بهت میگم چشاتو می بندی ؟ میگی آره ، بد چشاتو می بندی بهت میگم برام قصه میگی ؟ تو گوشم ؟ میگی آره بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ، یه عالمه قصه ای طولانی که هیچ وقت تموم نمیشه میدونی....! میخوام رگ بزنم ، یه حرکته سریع ، مچ دسته چپمو ، رگ خودمو ،بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا، بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو، از سوز عشق با که بنالم
جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟
من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است
فریدون مشیری
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنمصد چو لیلا کشته در راهت کنم