بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا، بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو، از سوز عشق با که بنالم
جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟
من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است
فریدون مشیری
سلام . حاج خانوم خوبی؟
اتفقاقی به وبلاگ شما آمدم . انتخاب اشعار و مطالبتون زیبا بود
موفق باشید
ببخشید بدون دعوت آمدم
یا حق
سلام
خوبی
چه خبر
با درسا چه میکنی
راستی...............م
بای تا های
دوست دارم
خرابتم
دیونتم
عاشقتم
بیچارتم
گیجتم
اسکولتم
شیرینیه منی
بیا بغلم
بخورمت
سلام
آپ جدید گذاشتم تسلی خاطر
ی سری بزن نظرتو بزار
راستی
یا حق