یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنمصد چو لیلا کشته در راهت کنم
سلام
زیبا بود
به ما سر بزن
عطر وجودت نیاز تو بلاگ من باشه
بیا پیش ما